در دوران دانشجويي فكر نميكردم كه روزي بعنوان دبير به استخدام آموزش و پرورش در آيم اما تقدير اين بود كه با فارغ التحصيل شدنم در كشور، انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام  به       پيروزي رسيده بود واستخدام در مراكز دولتي ممنوع گرديده بود.

در آن موقع بخاطر انجام انقلاب فرهنگي دانشگاهها تعطيل واز ادامه تحصيل باز ماندم ناگزير جوياي كار شدم وچون كاري پيدا نه كردم علي رغم ميل باطني خود در امتحان گزينش جهت استخدام در آموزش و پرورش شركت كردم وپس از قبولي در گزينش دعوت به كار شدم.

اولين روزي كه به كلاس درس پا گذاشتم را درست بخاطردارم آنقدر از روي درسي كه در آن روز

قرار بود در كلاس براي دانش آموزان  بگويم خوانده بودم كه تمام آن مطالب را حفظ شدم با اطمينان

وارد كلاس شدم دانش آموزان به احترام ورود من ايستاده بودند به آنها اجازه نشستن دادم وخيلي با

عجله درس را شروع كردم در ضمن گفتن درس متوجه شدم كه تمام محفوضا ت من بيفايده  است

دانش آموزان چيزي متوجه نمي شدند و من از نگاههاي معصومانه آنها عرق شرم بر جبين داشتم

با درخواست يكي از دانش آموزان درس را دو باره تكرار كردم و در ادامه درس ديگري را شروع

كردم ، زمزمه اي از كلاس بگوش مي رسيد كه حجم درس زياد شده ولي من بدون توجه به  حجم

زياد درس هم چنان ادامه مي دادم و هر از گاهي به ساعت مچي خود دور از چشم دانش آموزان نگاه

مي كردم عقربه ها انگار حركت نمي كردند ، اين زنگ درسي طولاني به نظر مي رسيد و من در

اين فكر بودم كه يكي از بچه ها پرسيد آقا جاسه بعدي از كجا ميپرسيد ، يكي ديگر از آنها گفت  آقا

چرا حضور و غيا ب نكرديد ، چرا خودتان را معرفي نكرديد و و و و و...............

همين بگو مگوهاي مختصر با دانش آموزاني كه معصومانه وبه دور از هر تكلّفي در كلاس درس

به اميد آينده اي روشن نشسته بودند باعث گرديد كه بيشتر از قبل حواس خود را جمع كرده و به

دور از هر نگراني و اضطرابي كار خود را دنبال كنم در اين هنگام صداي زنگ خروج  از

كلاس درس كه خوش صدا ترين زنگ بود را شنيدم وجهت رفتن به كلاسي ديگرچند دقيقه اي

را استراحت كردم .  در ضمن استراحت با خود انديشيدم براي اين كه در هر ساعت درسي

بهترين كارآيي عايد شود چكار بايد كرد اين افكار هميشه ذهنم را درگير ميكرد و وقتي وارد كلاس درس شده واعتماد وصداقت دانش آموزان رامي ديدم اشتياق تدريس روز بروزدر من بيشتر ميگرديد

و من در حال حاضرباورم نمي شود كه حدود سي ويك سال از آن تاريخ گذشته وميخواهم برگي از تجربيات خود رابه رشته تحرير درآورم .